آرزوی بلند مادر

دلم برای مادرم می‌‌سوزد
مرا در لباس سفید نخواهد دید
مرا در هیچ لباسی نخواهد دید
عریانی مرا انتظاری نیست
جز زخمِ تازیانه نگاه هایی‌
که مادرم را وادار می‌کند
بلندی آرزویش به بلندی پیراهنِ من باشد
حتی برای یک شب

دلم برای پدرم می‌‌سوزد
پشت سکوتِ اندوهبارِ من
پشتِ لبخند‌های ساختگی
پشت آرام بودنم
دختری را نمی‌بیند که متانت را میا‌‌ن شیطنت‌های ذاتی‌اش گم کرد
که خودش را در جنگلِ سوخته ی سنت‌ها گم کرد
دختری که چنین بی‌ غوغا خود زنی‌ می‌کند
که تن‌ به عصیانِ روح میدهد تا بیزار بماند از فرسودگی
پشتِ این دریای آرام
پدر خروشِ دخترش را نمی‌بیند
پدر دوست دارد دختری را ببیند
که مادر را به آرزویش می‌‌رساند
حتی برای یک شب.

نيكى فيروزكوهي
📚پرنده اي كه از بام شما پريد/نشر مايا
دیدگاه ها (۳)

خیلی دلتنگ توام...

بچه ها لطفا برای حال نیایش جان ما دعا کنید...امروز صبح دوبار...

حیف آن شعری که آدم خرج تنهایی کند

تشهد

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

سر زمین باشکوه نگهبان آتش پارت ۱

چند پارتی(جونگ کوک/ات):Part2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط